صلح همیشه زیباست

این داستان واقعی است
ارتشهای آلمان، بریتانیا و فرانسه در جریان جنگ جهانی اول در بلژیک با هم می جنگیدند.
شب کریسمس جنگ را تعطیل می کنند تا دست کم برای چند ساعت کریسمس را جشن بگیرند. در ارتش آلمان یکی از سربازان که سابقه خواندن در اپرا را نیز دارد شروع به خواندن ترانه کریسمس مبارک می کند. صدای خواننده آلمانی را سربازان جبهه های دیگر می شنوند و با پرچمهای سفید به نشانه صلح از خاکریز بالا می آیند و بسوی ارتش آلمان می روند.

به ادامه مطلب بروید

ادامه مطلب ...

!!!!!!!!!!

نامه به خدا

دوست ، واژه است

واژه ای که از لب فرشته ها چکیده است

دوست ، نامه است

نامه ای که از خدا رسیده است

نامه خدا همیشه خواندنی است

توی دفتر فرشته ها

واژه قشنگ دوست

ماندنی است ............

برای شما انسان بزرگوار......

انسان های بزرگ در باره عقاید  سخن می گویند

انسان های متوسط در باره وقایع سخن می گویند

انسان های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند


انسان های بزرگ درد دیگران را دارند
 
انسان های متوسط درد خودشان را دارند
 
انسان های کوچک بی دردند

برای مشاهده به ادامه بروید

ادامه مطلب ...

دادگاه لاهه و مصدّق .....

موضوع ذیل، یک نقل قول است؛
رفرنس آن نیز مشخص نیست؛
اینکه این رخداد به وقوع پیوسته و یا روایتی است ذهنی، نیز مشخص نیست؛
اما خب؛
در نوع خود جالب است...؛
http://s2.picofile.com/file/7172754622/images.jpeg
می گویند
زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس
در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود؛ دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت؛
در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود
دکتر مصدق رفت و به نمایندگی هیات ایران، روی صندلی نماینده انگلستان نشست؛

به ادامه مطلب بروید

ادامه مطلب ...

به مناسبت سالروز شهادت شهید فهمیده


http://s2.picofile.com/file/7171456127/111.jpg

جنگ با زورگویان

دشمن ناجوانمردانه به خاک ایران حمله کرده بود. می خواست همه جا را بگیرد. آنها به هیچ کس رحم نمی کردند. به هر جا می رسیدند خراب می کردند. هر کس را می دیدند می کشتند. ارتش هنوز آماده نبود. هر طور شده باید جلو آنها گرفته می شد. عده ای از جوانان شهرهای مرزی مقابل آنها ایستادند و با آنها می جنگیدند؛ اما تعداد آنها خیلی کم بود. باید نیروهای بیشتری از تمام ایران به آنجا می رفتند تا جلو آنها را بگیرند وگرنه همه کس و همه چیز را نابود می کردند.

سربازان امام خمینی رحمه الله

امام خمینی رحمه الله رهبر کشور ایران از جوانان خواست به جبهه بروند. خیلی از جوانان به جبهه رفتند. محمدحسین فهمیده هم تصمیم گرفت به جبهه برود. و به حرف رهبرش گوش کند؛ اما او را به جبهه نمی بردند. او 13 سال بیشتر نداشت. او خودش را هر طور شده به جبهه و خط مقدم رساند. خط مقدم نزدیک دشمن بود.

تصمیم مهم

یک روز تانک های زیادی به طرف ایران حرکت می کردند. محمدحسین به نظرش رسید که تانک ها دارند همه را می کشند. او چند نارنجک با خودش برداشت و به طرف تانک ها رفت. در هیچ جای دنیا با نارنجک به جنگ تانک نمی روند؛ اما محمد حسین مجبور بود چون اسلحه بهتری نداشت. او باید هر چه می توانست به تانک نزدیک شود. همین کار را هم کرد. تانک با صدای وحشتناکی به چند قدمی او رسید. او با خودش فکر کرد اگر چند نارنجک را با هم منفجر کند می تواند تانک را از کار بیندازد. او ضامن نارنجک ها را کشید. گرد و خاک زیادی بلند شد. چند لحظه بعد تانک آتش گرفت. محمد حسین دیگر دیده نمی شد. «محمد حسین فهمیده» به آسمان پرکشید. بقیه تانک ها دیگر جلو نیامدند. کار محمدحسین فهمیده همه جا پیچیده بود. او 13 ساله بود.



ادامه مطلب ...