دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
وقتی در زمان ابوبکر، ابوسفیان به او پیشنهاد اقدام مسلحانه برای بدست
گرفتن قدرت را داد، محکم رد کرد.
وقتی شورشیان، خانه عثمان را محاصره کردند و آب را بروی اهل خانه بستند،
پسرانش را به محافظت از خانه گماشت و به اهل آن آب رساند.
وقتی مردم، بعد از قتل عثمان، با اصرار شدید و بیسابقه از او خواستند که
حاکم شود گفت “مرا رها کنید و سراغ کس دیگری روید، من هم کمکش میکنم”.
اینطور که برخی میگویند نبود که حکومت را حق خداداد خود بداند و تشکیل
آن
را تکلیف شرعی خود بشمارد و از هر فرصتی استفاده کند.
اول کسی بود که با رای قاطع مردم حاکم شد. بعد از انتخاب شدن به مردم
نگفت “به خانه روید و مطیع باشید”. گفت “در صحنه بمانید و اظهار نظر و
انتقاد به حق کنید که من ایمن از خطا نیستم مگر اینکه خدا نگهم دارد”.
سعد ابن ابی وقاص، مشروعیت دولتش را نپذیرفت و بیعت نکرد، نه خانه را
برسرش خراب کرد، نه در خانه حبسش کرد و نه حتی علیهش سخن گفت و “خواص بی
بصیرت” خواندش.
طلحه و زبیر، به بهانه حج، مدینه را ترک کردند تا در مکه به عایشه
بپیوندند و جنگ راه بیندازند. به آن دو گفت
“میدانم حج نمی روید!”؛ اما
با این وجود نه جلو رفتنشان را گرفت، نه به جرم فتنه گری در خانه حبسشان
کرد، و نه اصلا بر سابقه جهادشان خط کشید و “سران فتنه” خواندشان.
شب جنگ جمل، زبیر را صدا زد و با ذکر خاطره برادری سابقشان و سابقه
جهادشان با هم در محضر پیغمبر، دل او را لرزاند و از جنگ منصرفش کرد.
سلاحش “کلمه” بود. “غلام آن کلماتم که آتش انگیزد”.
روز جمل، اول سپاه مقابل تیراندازی کردند و یک سرباز او را کشتند. یارانش
گفتند شروع کنیم. او گفت نه و سر به آسمان بلند کرد و گفت “اللهم اشهد”
(خدایا شاهد باش). سپاه مقابل دومین تیر
را انداختند و دومین سرباز او را
کشتند. یاران گفتند شروع کنیم. او باز مخالفت کرد و سر به آسمان بلند کرد
و گفت “اللهم اشهد”. تیر سوم را که انداختند و سومین سرباز او را که
کشتند، سر به آسمان بلند کرد و گفت “خدایا شاهد باش که ما شروع نکردیم”
آنگاه شمشیر کشید. ماجراجو و جنگ طلب نبود.
بعد از جنگ، بر پیکر طلحه گریست و خطاب به او گفت “کاش بیست سال پیش از
این مرده بودم و کشته ترا افتاده بر زمین و زیر آسمان نمی دیدم!”. حتی
حرمت سابقه جهاد دشمنش را هم نگه داشت.
سپس به دیدن عایشه رفت و حرفهای درشت او را تحمل کرد و حالش را
پرسید،
سپس با ۴۰ زن مسلح روپوشیده (شبیه مردان جنگجو!) اسکورتش کرد و به وطنش
برش گرداند. با زنان، حتی مجرمانی که اقدام مسلحانه علیه امنیت ملی کرده
بودند، اینطور بود.
کسانیکه با او جنگیدند را “محارب و منافق و فتنه گر” نخواند، گفت
“برادران مسلمان مایند که در حق ما ظلم کردند!”.
نگذاشت در جنگ صفین، یارانش جواب شعارهای زشت یاران معاویه را بدهند. گفت
“من بدم می آید که شما زشت گویی کنید، بهتر آنست که از کارهایشان بگویید
و حال و روزشان را یاد کنید و به خدا بگویید خدایا خونهای ما و آنها را
حفظ کن!”.
در میانه صفین، درست
سر بزنگاه و آنجا که بقول مالک اشتر “فقط چند قدم و
ضربت شمشیر تا خیمه معاویه مانده بود”، مردم نامردمش دست از جنگ کشیدند،
جز سلاح “کلمه” سلاح دیگری بر این نافرمانان نکشید. حتی اختیار جنگش دست
مردم بود. به جای مردم تصمیم نمی گرفت و نظر برحق خودش را به مردم تحمیل
نمی کرد. وقتی قرار بر مذاکره و حکمیت شد، او خواست که مالک اشتر یا ابن
عباس را بفرستد، مردمش مخالفت کردند و ابوموسی اشعری را فرستادند، و او
باز رای برحق خودش را به مردمش تحمیل نکرد و در عمل میزان را رای مردم
قرار داد و جز سلاح “کلمه” به کار نگرفت.
خوارج مسلح، در
کمال آزادی علیهش تظاهرات میکردند، نه گفت از من اجازه
بگیرید، نه سرکوبشان کرد.
خوارج مسلح، در کمال امنیت در مسجد خدا، وسط نماز جماعت، با صدای بلند
برضد او شعار می دادند و او خطاب به خود این آیه را می خواند “فاصبر، ان
وعد الله حق”. همین! نه شکنجه، نه تجاوز، نه اعدام.
میگفت “نباید چیزی را از شما پنهان کنم جز در جنگ”.
وقتی کارگزاران انوشیروان ساسانی در حال بنا کردن کاخ کسرا بودند
به او اطلاع دادند که برای پیشبرد کار ناچارند برخی از خانه هایی که در نقشه
بارگاه ساسانی قرار گرفته اند را نیز به قیمتی مناسب خریداری و سپس ویران کنند
تا دیوار کاخ از آنجا بگذرد، اما در این میان پیرزنی هست که در خانه ای گلی و
محقر زندگی می کند و علیرغم آنکه حاضر شده ایم منزلش را به صد برابر قیمت
واقعی اش از او خریداری کنیم باز راضی نمی شود . چه باید کرد؟ انوشیروان گفت
" از من نپرسید که چه باید کرد . خودتان بروید و بنا به رسم
عدالت و روح جوانمردی که همهء ما ایرانیان داریم با او رفتار کنید " .
کسانی که از ویرانه های کاخ کسرا (ایوان مداین) بر لب دجلهء عراق دیدن کرده
اند حتما دیوار اصلی کاخ را هم دیده اند که در نقطه ای خاص به شکل عجیبی کج
شده و پس از طی کردن مسیری اندک باز در خطی راست به جلو رفته است . این نقطه
از دیوار همان جاییست که خانهء پیرزن تنها بود و بنای کاخ را به احترام حقی که
داشت کج ساختند تا خانه اش ویران نشود و تا روزی هم که زنده بود همسایهء دیوار
به دیوار پادشاه ماند . از آن زمان هزاران سال گذشته است اما دیوار کج کاخ
کسرا باقی مانده است تا نشانهء
روح جوانمردی مردم ایران و عدل پادشاهانشان در عهد ساسانی باشد
دیوار کج کاخ کسرا بر جای مانده است تا یادآور
آن پیرزن تنها و نماد روح جوانمردی مردم ساسانی و نشانهء عدل و عدالت
انوشیروان باشد
در شهر توریستی اسکاگن این زیبایی رو میشه در سجیه دید، این شمالیترین شهر دانمارکیهاست ..... جایی که دریای بالتیک و دریای شمالی بهم میپیوندند. دو دریای مختلف با هم یکی نمیشن= 8 و بنابرین این راستا بوجود میاد