ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
جنگ با زورگویاندشمن ناجوانمردانه به خاک ایران حمله کرده بود. می خواست همه جا را بگیرد. آنها به هیچ کس رحم نمی کردند. به هر جا می رسیدند خراب می کردند. هر کس را می دیدند می کشتند. ارتش هنوز آماده نبود. هر طور شده باید جلو آنها گرفته می شد. عده ای از جوانان شهرهای مرزی مقابل آنها ایستادند و با آنها می جنگیدند؛ اما تعداد آنها خیلی کم بود. باید نیروهای بیشتری از تمام ایران به آنجا می رفتند تا جلو آنها را بگیرند وگرنه همه کس و همه چیز را نابود می کردند. سربازان امام خمینی رحمه اللهامام خمینی رحمه الله رهبر کشور ایران از جوانان خواست به جبهه بروند. خیلی از جوانان به جبهه رفتند. محمدحسین فهمیده هم تصمیم گرفت به جبهه برود. و به حرف رهبرش گوش کند؛ اما او را به جبهه نمی بردند. او 13 سال بیشتر نداشت. او خودش را هر طور شده به جبهه و خط مقدم رساند. خط مقدم نزدیک دشمن بود. تصمیم مهمیک روز تانک های زیادی به طرف ایران حرکت می کردند. محمدحسین به نظرش رسید که تانک ها دارند همه را می کشند. او چند نارنجک با خودش برداشت و به طرف تانک ها رفت. در هیچ جای دنیا با نارنجک به جنگ تانک نمی روند؛ اما محمد حسین مجبور بود چون اسلحه بهتری نداشت. او باید هر چه می توانست به تانک نزدیک شود. همین کار را هم کرد. تانک با صدای وحشتناکی به چند قدمی او رسید. او با خودش فکر کرد اگر چند نارنجک را با هم منفجر کند می تواند تانک را از کار بیندازد. او ضامن نارنجک ها را کشید. گرد و خاک زیادی بلند شد. چند لحظه بعد تانک آتش گرفت. محمد حسین دیگر دیده نمی شد. «محمد حسین فهمیده» به آسمان پرکشید. بقیه تانک ها دیگر جلو نیامدند. کار محمدحسین فهمیده همه جا پیچیده بود. او 13 ساله بود. |
ادامه مطلب ...